هر کس گمشده ای دارد ،
و خدا گمشده ای داشت .
هر کسی دو تاست ،
و خدا یکی بود .
و یکی چگونه می توانست باشد ؟
هر کسی به اندازه ای که احساسش می کنند، هست ،
و خدا کسی که احساسش کند ، نداشت .
" در آغاز هیچ نبود ، کلمه ای بود و آن کلمه خدا بود "
و خدا یکی بود و جز خدا هیچ نبود .
عده ای مثل قرص جوشانند، در لیوان آب که بیندازیشان طوری غلیان کرده و کف می کنند که سَر می روند اما کافی ست کمی صبر کنی، بعد می بینی که از نصف لیوان هم کمتر هستن
رنج جان کاهی است
گنج بودن و مجهول ماندن !
گنج بودن و در ویرانه ها فراموش ماندن!
رنج بزرگی است علم بودن و عالم نداشتن!
علم بودن عالم نیافتن!
زیبا بودن و نادیده ماندن!
فریاد بودن و نا شنیده ماندن!
نور بودن و روشن نکردن!
آتش بودن و گرم نساختن!
عشق بودن و دلی نیافتن !
روح بودن و کالبدی نبودن!
چشمه بودن و تشنه ای نیافتن!
پیام بودن و پیامبر بودن و کسی نداشتن!
مثنوی بودن و خواننده ای ندیدن!
چنگ بودن و پنجه ی نوازنده ای نبودن....
چه بگویم ؟ خدا بودن و انسان نداشتن...
وقتی که بچه بودم هر شب دعا میکردم که خدا یک دوچرخه به من بدهد. بعد فهمیدم که اینطوری فایده ندارد. پس یک دوچرخه دزدیدم و دعا کردم که خدا مرا ببخش!!
لطفا نظرات زیباتونو تو پست پایینی قرار بدین ....
دل